شاعرانه های من
درددلهای یک جوان عاشق
دوش از عشق تو دیوانه شدم مست می وارد میخانه شدم از خیال عشق تو من سوختم شمع گشتی و به دورت بنده پروانه شدم
عاشقی انسان را مجنون ومحزون میکند بی دل وبیچاره و یکدم و پریشون میکند درد عاشق پیشگی عشاق را دق میدهد عاشق بیچاره را هر دم پشیمون میکند سلام امروز یه شعر نو براتون گذاشتم که امیدوارم خوشتون بیاد: شمع،ای شمع قشنگ! شمع،ای شمع پر از عشق به پروانه رنگارنگی،که در آن قاب بر آن دیوار است،تو چرا میگریی؟ توچرا خویشتن را سوزی؟ از برای آن پروانه قاب؟ یا که میخواهی تو،انجمن افروزی؟ یا که شاید دل تو سخت هوایی شده است در به در راه زمین میپوید خویشتن را سوزد عشق را میخواند منتظر میماند باد را میخواهد تا که خاموش شود، کسی از راه رسید، در به هم کوفته شد، و تو را من ای شمع،به خدا میسپارم تا در این آتش عشق باز هم قلب تو پرواز کند ((غزل)) همچنان شور غزل دارم،غزال من کجاست؟ مهربانی تا دلش سوزد به حال من کجاست؟ با خیال چشمهایش عالمی دارم هنوز آنکه هر شب مینشیند بی خیال من کجاست؟ آمدم از مشرق آواز های گمشده خسته ام مثل جنوبی ها شمال من کجاست؟ این همه زیبایی دنیا تمامش مال تو از میان این همه ای خوب مال من کجاست؟ مینشینم با ملال یادهای دور ودیر فرصتی تا بشکفد آواز کال من کجاست بی تو زیبایی فراوان نیست زیبایی کم است در خرابستان گم شور زلال من کجاست؟ میرسد از آسمانها بوی پروازم هنوز آسمانی که نباشد زیر بال من کجاست؟ دیوانه مرا کردی!دیوانه"خبر داری؟ سودای غمت دارم مستانه"خبر داری؟ عقل و دل و دینم بود"گرمای یقینم بود دادم همه را از کف"جانانه خبر داری؟ ای سرخ گل بستان"بگشا در باغ جان خواهم که تو را بویم مردانه"خبر داری؟ پندم چه دهی هر دم"زین راه که برگردم در عشق شود انسان"فرزانه"خبر داری؟ با جان و تنم آنسان"آمیخته ای جانان کز خود شده ام دیگر بیگانه"خبر داری؟ تا مینگرم در تو سرمست تو میگردم چشم تو مرا گشته است میخانه"خبر داری؟ گنج غم عشقت را در سینه نهان کردم گنج است به ویرانه"ویرانه"خبر داری؟ بر طبل همی کوبند رسوایی من در کوی از عشق تو ام این سان دیوانه"خبر داری؟ گه خندم و گه گریم نامت چو به لب آرم در عشق تو من گشتم افسانه خبر داری؟ با جان و تنی آنسان آمیخته ای جانا کز خویش شدم دیگر بیگانه"خبر داری؟
آواره ی کوی تو اند/هر که عاشق تر بود دیوار منزل میشود سینه پرنور من می زده را چاک زنید/وندرون دل من ساقه ای از تاک زنید/رقص کنان با جسدم هم ره و هم راز شوید/بزنید تنبک و دف تا که هم اواز شوید/پیر خرابات چو خاکم بدهد کف بزنید/شاهدان تنبک و تنبور و نی و دف بزنید
رفتم درون کافه/از دست غم کلافه/دیدم پریوشی را/زیبا چو لوبتی را/گفتم اجازتی ده/اذن زیارتی ده/تا در برت بشینم/آن سیم تن ببینم میروم از شهر رندان دل فگار/دل زعشق ماهرویان بی قرار/گلرخانرا معرفت کمیاب شد/میروم با جام می در کوی یار مجسمه خورشید التهابش را تابید سوخت وسوخت تا فرو رفت گونه سرخ کرد غروب شد... طوفان حرفهایش را که زد ایستاد و نفس تازه کرد آهی کشید باران شد... نگاه پشت سر گامهایی سنگین در هراسیمگی چشمها لرزید اشک شد... ومرد دوید و دوید و دوید یکباره ایستاد و آشوب شد حرفش را خورد بغضش ترکید مجسمه شد... شعر از حامد امامی ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها ای تدبیر کننده روز و شب ای دگرگون کننده حالی به حالی دیگر حال ما را به بهترین حال دگرگون کن
امیدوارم سال خیلی خوبی داشته باشید
توبه کردم تا نیفتم یاد ایامی که رفت چون کنم با دل که دارد آتش ایام عشق
رونق حسن تو عالمگیر شد از عشق من داغ شدبازارت ازمن،من شدم بدنام عشق
دیده را نادیده کردم بار ها،اما چه سود طشت رسوایی فرو افتاده است از بام عشق
آتشی خواهم که درخاکسترم زاین ماجرا نقش بندد عامل و انگیزه اتمام عشق
باشد امیدم که در این آتش پاک خدا یا بسوزم یا بسازم،یا بگیرم کام عشق
گر بسوزم شمع گردم،روشنی بخشم تورا ور بسازم پخته گرددلاجرم این خام غشق
زآن لب شیرین پیامی...گرچه تلخ و ناگوار کز شکر شیرین تر آید در نظر دشنام عشق
یک نظر گاهی به ماهم ای گل دیر آشنا تا بنوشم جای خون شهد وصال از جام عشق
کام دل دادی به غیرو خون دل دادی مرا بی وفا پروا کن از نفرین بد فرجام عشق
خون مظلومانه پروانه را دیدی که شمع آب شد از خجلت آن اسوه ناکام عشق
گرچه نفرین دل زارم نباشد غیر از این کز خدا خواهم بیفتی غاقبت در دام عشق
آرزو دارم خدا یار جفا کارت دهد تا ببینی آنچه من دیدم در این ایام عشق
بار الها هر جفا کردی وفا بینی ولی همنشین خار گردی ای گل خوش کام عشق
آه دامن گیر بلبل فتنه عمر گل است شاهدا آهت نگیرد دامن گلنام عشق
Power By:
LoxBlog.Com |